پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب در سال 1395

 

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
یا مقلّب القلوب و الأبصار. یا مدبّر اللّیل و النّهار. یا محوّل الحول و الأحوال. حوّل حالنا الی احسن الحال.
السّلام علی الصّدّیقة الطّاهرة، فاطمة المرضیّه، بنت رسول الله، صلّی الله علیه و آله. و السّلام علی ولیّ الله الأعظم، ارواحنا فداه و عجّل الله فرجه.
عید نوروز را به همه‌ی خانواده‌های ایرانی و افراد ایرانی در هر نقطه‌ی عالم تبریک عرض میکنم. عیدتان مبارک باشد هم‌میهنان عزیز. بخصوص به خانواده‌های عزیز شهیدان، به جانبازان عزیز، به خانواده‌های محترم آنها، و به همه‌ی ایثارگران تبریک عرض میکنم و یاد شهیدان بزرگوارمان و یاد امام عزیزمان را گرامی میدارم.
سالی که شروع شد -سال 95- هم در آغاز و هم در پایان، متبرک به نام مبارک حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) است. هم اولِ این سال منطبق بر ولادت آن بزرگوار با ماه‌های قمری است، هم آخر این سال. بنابراین امیدواریم که ان‌شاءالله سال 95 به برکت حضرت زهرا سال مبارکی باشد برای ملت ایران، و از معنویات آن بزرگوار و از راهنمائی‌های آن بزرگوار و از زندگی آن بزرگوار درس بگیریم و بهره‌مند شویم.
سالی که تمام شد -سال 94- مثل همه‌ی سالهای دیگر، آمیزه‌ای از شیرینیها و تلخیها و فرازها و فرودها بود؛ طبیعت زندگی همین است؛ از تلخی حادثه‌ی منا تا شیرینی راهپیمائی 22 بهمن و انتخابات هفتم اسفند؛ در تجربه‌ی برجام، از امیدهائی که برانگیخت، تا نگرانیهائی که در کنار آن هست؛ همه‌ی اینها جزو حوادث سال بود، و همه‌ی سالها همین جور است.
سالها و ایام عمر انسان، مشتمل بر فرصتهائی است و مشتمل بر تهدیدهائی است. هنر ما باید این باشد که از فرصتها استفاده کنیم و تهدیدها را هم تبدیل به فرصت کنیم. سال 95 پیش روی ما است. در این سال هم مانند همیشه، فرصتها و تهدیدهائی وجود دارد. همه باید تلاش کنند تا بتوانیم از فرصتهای این سال به معنای حقیقی کلمه استفاده کنیم و کشور از اول تا آخرِ این سال تفاوتهای محسوسی پیدا کند.
امیدهائی وجود دارد برای سال 95. انسان به مجموعه‌ی اوضاع که نگاه میکند، امیدهائی را مشاهده میکند. البته برای تحقق این امیدها باید تلاش کرد، باید کار شبانه‌روزی کرد و باید بی‌وقفه سعی و کوشش کرد. اصل قضیه این است که ملت ایران باید بتواند کاری بکند که خود را در مقابل تهدیدهای دشمنان و دشمنیهای آنها، از آسیب‌پذیری خارج کند. ما باید کاری کنیم که در مقابل تهدید دشمنان، آسیب‌پذیر نباشیم. آسیب‌پذیری را به صفر برسانیم.
به گمان من مسئله‌ی اقتصاد در اولویت اول است. یعنی وقتی انسان نگاه میکند، در میان مسائل اولویت‌دار، از همه فوری‌تر و نزدیکتر، مسئله‌ی اقتصاد است. اگر به توفیق الهی، هم ملت و هم دولت و مسئولان گوناگون، بتوانند در مسئله‌ی اقتصاد کارهای درست و بجا و متقن را انجام دهند، امید این هست که در مسائل دیگر، مثل مسائل اجتماعی، مثل آسیبهای اجتماعی، مثل مسائل اخلاقی، مثل مسائل فرهنگی هم تأثیرگذار باشند.
در مسئله‌ی اقتصاد، آن چیزی که مهم است و اصل است، مسئله‌ی تولید داخلی است؛ مسئله‌ی ایجاد اشتغال و رفع بیکاری است؛ مسئله‌ی تحرک و رونق اقتصادی و مقابله‌ی با رکود است؛ اینها مسائل مبتلابه مردم است؛ اینها چیزهائی است که مردم آنها را حس میکنند و مطالبه میکنند؛ و آمارها و اظهارات خود مسئولین هم نشان میدهد که این مطالبات مردم و این خواسته‌های مردم بجا و به‌مورد است.
اگر ما بخواهیم مشکل رکود را حل کنیم، مشکل تولید داخلی را حل کنیم، بخواهیم مسئله‌ی بیکاری را حل کنیم، بخواهیم گرانی را مهار کنیم، علاج همه‌ی اینها در مجموعه‌ی مقاومت اقتصادی و اقتصاد مقاومتی گنجانده شده است. اقتصاد مقاومتی شامل همه‌ی اینها است. میشود با اقتصاد مقاومتی به جنگ بیکاری رفت؛ میشود به جنگ رکود رفت؛ میشود گرانی را مهار کرد؛ میشود در مقابل تهدیدهای دشمنان ایستادگی کرد؛ میشود فرصتهای بسیاری را برای کشور ایجاد کرد و از فرصتها استفاده کرد؛ شرطش این است که برای اقتصاد مقاومتی کار و تلاش انجام بگیرد.
گزارشی که برادران ما در دولت به من دادند، نشان میدهد که کارهای وسیعی کرده‌اند؛ منتها این کارها کارهای مقدماتی است؛ کارهائی است در زمینه‌ی بخشنامه‌ها و دستورها به دستگاههای مختلف؛ اینها کارهای مقدماتی است؛ اما آنچه که لازم است ادامه پیدا کند، عبارت است از اقدام کردن و عمل کردن و روی زمین، محصول کار را به مردم نشان دادن؛ این آن چیزی است که وظیفه‌ی ما است؛ که من ان‌شاءالله در سخنرانی شرحش را به آحاد ملت عزیزمان عرض خواهم کرد.
بنابراین آنچه که من به عنوان شعارِ امسال انتخاب میکنم، عبارت است از «اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل». این، راه و جاده‌ی مستقیم و روشنی است به سمت آن چیزی که به آن احتیاج داریم. البته توقع نداریم که این اقدام و عمل، در ظرف یک‌ سال همه‌ی مشکلات را حل کند؛ اما مطمئنیم که اگر چنانچه اقدام و عمل به صورت برنامه‌ریزی شده و درست انجام بگیرد، ما در پایان این سال آثار و نشانه‌های آن را مشاهده خواهیم کرد. از همه‌ی کسانی که در این راه تلاش کردند و تلاش میکنند، تشکر میکنم.
بار دیگر به ملت عزیزمان سلام و تبریک عرض میکنم و صلوات خدا را بر محمد و آل محمد و بر حضرت بقیة الله اعظم (سلام الله علیه و ارواحنا فداه) مسئلت میکنم.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته

رزمندگان اسلام در سخت ترین شرایط جنگ در انتخابات شرکت میکردند.

 

خاطرات سید غلامرضا موسوی زاده از رزمندگان گردان گردان ثارالله از تک عراق به حاج عمران

این خاطرات برای اولین بار در این وبلاگ انتشار پیدا می کند... به دلیل اینک این خاطرات در دهه 60 ضبط شده اند سرنوشتی از روایی در دست نبود...

قبل از تک دشمن در حاج عمران در منطقه عملیاتی والفجر9 بودیم که طی جلسه ای مسئولین با اطلاع دادند عملیات دیگری در پیش است آمادۀ حرکت شوید وقتی به سوی منطقه متوجه شدیم منطقه حاج عمران است . دشمن نیز تک زده بود و تیپ با چند گردان می بایست وارد عمل می شد . قبل از عملیات چند روز در پادگان شفیع خانی راهپیمایی و رزم شبانه و سپس تجهیز شده و ما برای عملیات حاج عمران منتقل شدیم به شهر نقده در آنجا یک مسجد بود ابتدا نیروی گردان را در این مسجد جای دادند و همۀ برادرها یکی 2 شب در آنجا به سر بردند که شبها بسیار عالی و معنوی بود که برادران با هم بسیار صمیمی بودند همدیگر را در آغوش می گرفتند و از یکدیگر حلالیت می طلبیدند می گفتند فر دا شب عملیات است و اگر من شهید شدم شما ما را حلال کنید با اینکه دیگری به او می گفت : ما را هم شفاعت کنید از این قبیل صحبتها که معمولاً در جبهه بود . تا اینکه شب فرا رسید و موقع انتقال نیروها به خط شد که نیروها توسط چند دستگاه ماشین به جلو منتقل شدند و در آنجا آماده شدند برای عملیات حاج عمران . یکی از نیروهای بنده به نام محمدرضا مقدس که ایشان پسر 15 ، 16 ساله بودند که از نظر قد ، قد کوچکی داشتند که ما ایشان را به عنوان تک تیر انداز در دسته جای داده بودیم ولی ایشان دارای یک روح قوی و بلندی بود که متقاعد نمی شد با یک تفنگ عادی به عنوان تک تیر انداز توی دسته بماند می گفت من باید آرپی جی زن باشم یا یک تیر بارچی ولی من موافقت نمی کردم می گفتم شما جسۀ کوچکی دارید و نمی توانید آرپی جی زن و تیربارچی باشید ولی ایشان قبول نمی کردند تا اینکه با اصرار و التماس زیاد ما را متقاعد کردند که ایشان هم تک تیرانداز باشند و هم کمک آرپی جی زن باشند آن شب هتگام جلو رفتن به طرف دشمن بسیار روحیه قوی محکمی داشت و اصلاً ترسی به خود را نمی داد و همیشه سرحال و بشاش و با روحیۀ قوی بود و این در حالی بود که ایشان حدوداً 15 ، 16 سال داشتند تا اینکه بعد از عملیات به فیض شهادت نائل می شوند بر اثر اصابت گلولۀ دشمن ایشان شهید می شوند که انشا الله خداوند روح ایشان را با سیدالشهدا محشور کند .

یکی از برادران بسیجی که از برادران معلم اعزامی از آموزش و پرورش بودند به نام علی احمد ترکاشوند ایشان هنگامی که ما به آن منطقه که زیر پای دشمن بود و لازم بود که برادران ساعتی در آنجا به حالت مخفیانه بمانند که دشمن متوجه نشود که همۀ نیروها به آنجا برسند و جمع شوند و شناسایی لازم صورت بگیرد و بعد عملیات شروع شود در این حین که گویا دشمن متوجه این موضوع هم شده بود که نیروهای ما در زیر پای خطوط پدافندی آنها مستقر شدند شروع به شلیک گلوله های منور بسیار کردند که در هر دقیقه شاید چندین گلوله شلیک می شد و هوا را روشن می کرد و این در حالی بود که برادر ترکاشوند یک قرآن کوچکی داشتند و همین اینکه گلوله شلیک می شد سریع قرآن را از جیبش در می آورد و شروع به قرآن خواندن می کرد و با یک حالت معنوی تا صوت قشنگی که داشتند قرآن را زمزمه می کردند که این اتفاق کم نظیر است و در هیچ جای دنیا یک همچنین برنامه ای اتفاق نیافتاده که برادر به صورت داوطلبانه برای عملیات آماده شده و شرکت کرده و بدون هیچ ترسی واهمه ای از دشمن به راحتی قرآن خود را در می آورد و زیر پای دشمن شروع به قرآن خواندن می کند و آنهم با استفاده از گلولۀ نور منور این هم یکی از خاطرات فراوش نشدنی است که امیدوارم از این شهداء و از این ایثارگران جاودانۀ تاریخ درس بگیریم . و ادامه دهندۀ راه آنان باشیم .

لحظه ای که ما وارد شدیم و از خطوط پدافندی خودمان سرازیر شدیم به سمت دشمن نیمه شب بود هوا تاریک و برادران منظم به صورت ستونی از خطوط خودمان سرازیر شدیم و به طرف دشمن حرکت کردیم و مسافت زیادی را طی کردیم که گلوله های دشمن هم مرتب می آمد و برادران گاهی بلند می شدند و گاهی می خوابیدند و به صورت سینه خیز راه می رفتند گاهی به حالت دو می رقتند هرجا که لازم بود بنا به مقتضیات زمان و مکان آنجا راه می رفتند و ما هم به عنوان مسئول دسته که بودیم نیروهایمان را بردیم زیرپای دشمن و جایی که لازم بود برادران را در آنجا به صف دور اطراف صخره ها چیدیم که آماده شویم برای اینکه دستور عملیات برسد و شروع کنیم به جلو رفتن بعد از یکی 2 ساعت که منتظر دستور عملیات بودیم ، دستور رسید عملیات را با نام خدا شروع کردیم و رفتیم همۀ نیروها همزمان با هم شروع کردند به پیشروی و در یک لحظه بسیار کوتاه برادران گردان موفق شدند ارتفاعات مورد نظر را تصرف کنند و همۀ عراقیها که در آنجا مستقر بودند یا بکشند و یا اینکه از ترس نیروهای ما فرار کنند و ارتفاع را خالی کردند و به محض ورود نیروهای ما همه فرار کردند و یا کشته شدند و یا تعدادی به اسارت در آمدند و در رابطه با تأمین امکانات بسیار در مضیقه بودیم چون چندین شب در آن منطقه و ارتفاعات جنگ بود و سلاح زیادی نمانده بود که ما استفاده کنیم و بر علیه دشمن بکار بگیریم لذا بعد از یکی 2 ساعت جنگ با اسلحه هایی که داشتیم مهمات ما رو به اتمام رفته بود و کم کم دستمان خالی شده بود دشمن با توپها و تانکهای بسیار منطقه را آتش باران کرد و نقطه ای را نمی توان پیدا کرد در آن منطقه که گلوله ای در آن نخورده باشد لذا بآن تعداد از برادرانی که روی ارتفاع مستقر شده بودند خیلی از برادران مجروح و شهید شدند و یک عده ای از برادران که سالم مانده بودند دیگر مهماتی برای ادامۀ جنگ و دفاع از مناطق آزاد نداشتند لذا دشمن با استفاده از این ضعف توانست نیروهای خود را مجدداً جمع آوری کند و از گردانها و تیپها دیگر کمک بگیرد و به منطقه مجدداً حمله ور شود و توانست آن منطقه را بعد از یکروز دوباره پس بگیرد . و می توان گفت دلیل عدم مو فقیت ما برای تثبیت منطقه بطور مداوم نرسیدن مهمات و تدارکات و امکانات لازم بموقع بود برای دفاع .

دیگر آن لحظه ای که برادران مسئول تشخیص دادند که لازم است بیائیم عقب و نیرو در آنجا نماند با تعدادی از برادران بودیم که شروع کردیم به عقب آمدن و آمدیم تا به خاکریز نیروهای خود می رسیدیم با سختیهای بسیار از میدان مین عبور کردیم و با سختگی زیادی توانستیم به عقب بیاییم و به نیروهای خودمان بپیوندیم .

لحظه ای که ما رفته بودیم بالا و نیروها در آجا مستقر شدند در اثر شلیک تیر دوشکا که برخورد می کند به آرپی جی که بر دوش یکی از برادران بود که خرج آرپی جی آتش می گیرد و همین طور این برادر می چرخید دور محوطه چرا که گلوله هایی که در پشت آر پی جی بودند مشتعل شده بود در حالی که دشمن می دید و چند نفر از برادران به کمک او رسیدند و الحمد الله آتش را خاموش کردند و نجات دادند و او را نگذاشتند صدمه ای به ایشان برساند و این یکی دیگر از الطاف خداوندبود که برادران توانستند آن برادر را نجات بدهند که اگر گلوله هایی که پشت آرپی جی بود منفجر می شد آثاری از این برادر نمی ماند .

یکی دیگر از برادران لحظه ای که در آن بالا بود پایش قطع شده بود خودش می داشت

و پایش را در بغل گرفته بود به من گفت برادر موسوی پای من قطع شده ولی ما چون فرصت و مجال برای ماندن حتی یک لحظه را نداشتیم می بایست به نیروها سر بزنیم و توصیه های لازم را به نیروهایی که به ما محول شده بود بکنیم که منطقه را نگهداری کنند و از مهمات استفاده کنند گفتم نه چیزی نیست شما شروع کن به عقب کشیدن خودت به سمت نیروهای اورژانس که در عقب هستند چیزی نیست پایتان قطع نشده نترسید و ایشان هم شروع کردن به عقب آمدن و من نمی دانم رسید یا نه که خبر ندارم .

ولی در کل تعدادی از برادران در این عملیات به فیض شهادت نائل شدند و تعدادی هم مجروح شدند که امید واریم خداوند به همه اجر عظیم عنایت بفرمایند .

زمانی که ما روی تپه 2519 مستقر شدیم آتش بقدری شدید بود که ما اصلاً تصور نمی کردیم و فکر کردیم که این آتش از دو طرف است هم از طرف پشتیبانی نیروهای خودی است و هم از طرف دشمن و فکر کردم نیروهایی که پشتیبانی هستند در عقب هنوز فکر می کنند این تپه در دست دشمن است و برای اینکه فکر          می کردند تپه دست دشمن است و آتش می ریزند . در یک لحظه من در آنجا برادر رمضان  لشنی را مشاهده    می کردم و گفتم برادر لشنی شما با بی سیم تماس بگیرید و به نیروهای عقب بگوئید که ما تپه را تصرف کردیم و دیگر لازم نیست که آتش بزنید . ایشان در همان لحظه گویا تیر به چشمش خورده بود و نمی توانست خوب به نیروهای عقب اطلاع بدهند . ما آن لحظه هیچ فکر نکردم که تیر به چشم ایشان خورده و مجروح شدند این طور خودش را نگه داشته بود که من متوجه نشدم و از نیروهای پشتیبانی می کردند آتش آنجا بقدری زیاد بود که برادران مسئول می گفتند حدود 107 ، 108 قبضه توپ اطراف یک تپه مستقر بوده تمام نقطه به نقطۀ تپه را می زدند به اضافۀ خمپارۀ و سلاحهای سنگین که فقط توپ را ارزیابی کردند گفتند حدود 107 ، 108 قبضه توپ فقط روی آن تپه شلیک می کردند خاطره ای بود دربارۀ دضعیت این تپه .

ما موقعی که از منطقه عملیاتی خارج شدیم به پشت خط دفاعی خودمان آمدیم و در آنجا با عده ای زیادی از مجروحین برخورد کردیم که با در حال حرکت به طرف خطوط ما بودند و یا در پشت خطوط نیروهای خودی نشسته بودند و منتظر آمبولانس بودند و در راه که می آمدیم بسیاری از مجروحین را با بدنهای سوخته مشاهده می کردیم و همچنین بسیاری از شهداء را تا اینکه برادران امدادگر به شدت مشغول انتقال مجروحین ، شهداء بودند که بقیه برادران را با یکی 2 دستگاه کامیون منتقل کردند به پیرانشهر و از آنجا به نقده در مسجدی که در مقر گردان ثارالله بود آمدیم و هر کس به دنبال برادران می گشت من خودم شخصاً از برادران سراغ می گرفتم و از نیروهای تحت امر سوال می کردیم و حالشان را می پرسیدیم و می گفتند به نقامتگاه بودند می رفتیم به نقامتگاه که بعضی از آنها را پیدا کردیم بعضی از آنها بیمارستان بودند بعضی از آنها گویا در منطقه جا مانده بودند و شهید شده بودند و بعضی دیگر در راه بودند خلاصه خیلی آن لحظات به ما سخت گذشت که لحظات فراموش نشدنی خواهد بود که آمدیم و بعد از چند روز استراحت در آن مسجد برای مرخصی به شهرهای خودمان آمدیم بعد از مرخصی مدتی کوتاهی را که از مأموریت من باقی مانده بود در لشکر سپری کردم و بعد که پایانی گرفتم و برگشتم شهر خودم قریب 8 ماه در پایگاه بودیم و بعد از 8 ماه مجدداً برای پیوستن به برادران لشکر اعزام شدیم و از آنجا هم بعد از مدتی که در پادگانهای مختلف در استان و یا در پادگان شفیع خانی باز آماده شدیم برای منطق کردستان .   (شماره نوار:  1644،قسمتA نوار)

خاطرات جعفر زارع رشنو از رزمندگان تخلیه شهدا از تک عراق به حاج عمران

این خاطرات برای اولین بار در این وبلاگ انتشار پیدا می کند... به دلیل اینک این خاطرات در دهه 60 ضبط شده اند سرنوشتی از روایی در دست نبود...

باردیگر سال 64 بسیجی ماتما شد و در سال 65 تشکیل پرونده دادیم که بعنوان پاسدار در سپاه خدمت کنیم من یک روز توی خانه نشسته بودم که یکدفعه دیدم یک لندکروز آمد پارک کرد درب منزلمان و گفت منزل رشنو اینست گفتم بله گفت : این برگه اعزامتان است که گفتند باید روی همین تاریخی که زدند خودتان را معرفی کنید تا به خدمت در بیائید تاریخ را نگاه کردم و خیلی هم خوشحال شدم 25/2/65 را تاریخ اعزاممان زده بودند تاریخ همان روز رسید و اعزام شدیم و ما را بردند توی پادگان امام حسین خرم آباد آنجا سازماندهی کردند و یکی از این فرماندهان گردان بود که آمد و سخنرانی کرد و سازماندهی کردند و ما را به همین تیپ 57 دادند و بعد از پر کردن چند فرم اطلاعاتی و یک سری چیزها تقسیم بندی شدیم و ما را به همین واحد تعاون رزمی تیپ دادند و مشغول به خدمت شدیم و دیگر نرفتیم آموزش ببینیم همینطور ما را اعزام کردند به جبهه حاج عمران چند اتوبوس بودیم و رفتیم که در عملیات حاج عمران شرکت کنیم رسیدیم به یکی از شهرهایش بنام نقده که مقر لشکر در آنجا بود داخل یک دبیرستان بود که بچه ها آنجا جمع می شدند و با لندکروز می رفتند به جبهه در آنجا جمع شدیم و سازماندهی دقیقی کردند و گفتند آنهائیکه سوم راهنمایی دارند و آنهائیکه پنجم ابتدائی را دارند جدا باشند برای اینکه کارت و پلاک را تقسیم کنند بروند جلو ما را انتخاب کردند و رفتیم جلو جبهه حاج عمران در کربلای 2 شرکت کردیم و وقتی رسیدیم خط کارمان تخلیۀ شهدا بود که می رفتیم جنازه ها را جمع می کردیم یعنی تعداد کشته ها ، مجروح ها را آمار می گرفتیم و بعد هم آنها را تخلیه می کردیم به پشت جبهه یک بنده خدا بود که اسمش یادم رفته ولی فرماندۀ گردانی که می خواست در آن خط عمل کند گردان مالک اشتر بود که فرماندۀ گردانش شهید شکارچی بود در آنجا عمل کرده بود گفتند گردان عمل کرده بروید جنازه هایش را بیاورید رفتیم جنازه هایش را آوردیم همینطور که وارد خط شدیم دیدیم که کنار جاده نیرو خوابیده است ما هم با توجه به اینکه اولین بارمان بود که وارد عملیات شده بودیم و کشته را ندیده بودیم طوریکه در عملیات شهید بشوند همین طور که نگاه کردیم بنظرمان رسید که اینها خوابیده اند ناگفته نماند که این ستونی که در حال حرکت بودند که بروند به خط که عملیات کنند دشمن اینها را زیر آتشهاب پیش بینی که داشته بود گرفته بود و همۀ اینها را شهید کرده بود همه مثل اینکه خوابیده بودند چشمهایشان باز و گفتند اینها را جمع کنید و همه را جمع کردیم و سوار چند لندکروز که برده بودیم جلو بار زدیم مثل کیسه گونی همینطور بار می زدیم روی هم بعضی ها پایشان قطع شده بود بعضی ها سرشان جدا شده بود و بعضی ها همینطور می سوختند بر اثر آتش خلاصه تقریباً 200 الی 300 نفر را همینطور بار زدیم و آوردیم تحویل معراج دادیم و آمارشان را گرفتیم ، پلاکهایشان را یادداشت کردیم و باز می خواستیم در مرحلۀ دوم عملیات شرکت کنیم مرحلۀ دوم در یکی از منطقه های همین حاج عمران بنام تپۀ شهدا بود که گردان انبیاء می خواست شرکت کند و ما تعاون بودیم و می خواستیم در پشت سرشان حرکت کنیم و در حین عملیات اگر کشته ای چیزی دادند ما جنازه هایشان را جمع کنیم و تخلیه کنیم به پشت جبهه سوار یک لندکروز شدیم و بطرف جلو حرکت کردیم نرسیده به خط یک خمپاره زد جفت ماشین و ماشین را پنچر کرد در این لحظه چند تن از برادران موج گرفتند یکی از آنها برادر حسین رحیمی بود بنام جهان شاه رحیمی بعنوان سرمربی در مرکز آموزشی کار می کند موج گرفتن و همینطور کنار جاده مانده و دیگر بچه ها یادشان رفت که این برادر را تخلیه کنند به پشت خط همین طور ماند تا ما رفتیم جلو همینطور بحالت ستونی حرکت کردیم از ماشین پیاده شدیم و بصورت ستونی حرکت کردیم و رفتیم جلو که پشت سر همان گردان رزمی کار کنیم رسیدیم به یک پیچ که وارد خط بشویم حالا ساعتهای تقریباً 12 شب است همان سر آن پیچ که می خواستیم دور بزنیم دشمن ما را گرفت زیر آتش و اجازۀ حرکت کردن را به ما نداد همانطور همه زمین گیر شدیم داخل این برفها و گلها و نمی توانستیم اصلاٌ حرکت کنیم خمپاره می زد پشت سر هم و اصلاً هیچگونه اجازه تحرکی را بما نمی داد که برویم جلو همانطور ماندیم این بچه ها دیگر صدایشان بلند می شد یا مهدی (ع) یا زهرا (س) بر اثر همین زیاد بودن آتش که بچه ها را مجروح می کرد که یک لحظه دیدم صدائی در آمد گفت یا مهدی نگاه کردیم دیدم معاونت همین گردان مان بود برادر نعمتی که بچۀ پل دختر  که دستش قطع شده دست قطع شد یکی از بچه ها رفت و چفیۀ دور گردن خودش را در آورد و با چفیه دستش را بست ولی به او نگفت گفت دستم قطع شده ؟ گفت : نه دستت قطع نشده همیطور ماند روی زمین و خوابید در این لحظه که داشتنددست او را می بستند خمپاره زد جفتمان و من هم مجروح شدم بر اثر ترکش یکی از پاهایم مجروح شد و مجروحیتم خیلی هم سخت بود و خونریزی شدیدی داشت دیگر صدایمان بلند شده بود یا مهدی یا زهرا و کسی هم نبود که ما را به پشت جبهه ببرد تقریباً تا ساعت 12 الی 2 نصف شب به همین صورت بودیم بحالت خونریزی داخل برف و همه اش داد می زدیم یک راننده داشتیم که صدایش می کردند بیا این مجروح ها را ببر و راننده هم رفته بود و زمین گیر شده بود در زیر یکی از ماشینها و بلند نمی شد و می ترسید چون حجم آتش خیلی زیاد بود و می ترسید بلند بشود و بیاید ما را ببرد یکی از بچه های اصفهان توی همین لشکر 57 کار می کرد بلند شد و گفت سوئیچ ماشین را بده به من که حتماً من می خواهم این مجروح ها را بکشم عقب خلاصه بلند شد و ما را سوار ماشین کردند و ما را به بیمارستان انتقال دادند با این وضعی که داشتیم همۀ مان رفته بودیم زیر گل همۀ دستهایمان سرمان هر کسی بما نگاه می کرد وحشت می کرد آنقدر قیافۀ وحشتناکی داشتیم بر اثر اینکه زیر گل رفته بودیم و بدنمان خونی بود به همین صورت ما را اعزام کردند به بیمارستان شهدای تبریز بعد از چند ماهی در آن بیمارستان عمل کردند هم استراحت و مرخصی نمودند به خانه در منزل خودمان دیگر استراحتمان تمام شد و خودم را معرفی کردم به یگان گفتند حالا می خواهی کجا کار کنی گفتم من حالا بدنم مجروح است و گفتند هر جا که خودت می گوئی تا معرفی ات کنیم من می خواهم بروم به اطلاعات و عملیات و رفتیم به اطلاعات و عملیات که کار کنیم رفتیم...

.(شماره نوار:13222 قسمتAنوار)

خاطرات احمد قاسم زاده از رزمندگان گردان انبیاء از تک عراق به حاج عمران

این خاطرات برای اولین بار در این وبلاگ انتشار پیدا می کند... به دلیل اینک این خاطرات در دهه 60 ضبط شده اند سرنوشتی از روایی در دست نبود...

عملیات حاج عمران بصورتی بود که ما نمی دانستیم کجا می خواهیم عمل کنیم . در اندیمشک نیروها را آموزش می دایم تا از لحاظ جسمی آمادۀ عملیات شوند . طوری که برادران ساعت 4 صبح می رفتند و ساعت 6 موقع نماز صبح بر می گشتند . اینکار یکسره ادامه داشت و برادران می گفتند خدایا کی می رویم و وقتی خواستند برادران را ببرند همه شوق و ذوق دیگری داشتند . ما یک امام جماعت بنام ناصر کریمی داشتیم که یکی از طلبه های خرم آباد بود ایشون امام جمعه بود و آمده بود گفته بودند خبری نیست برگشته بود به شهر و کارهایش را انجام می دهد و بر می گردد . ایشون به منطقه آمد و ما آماده بودیم و بچه ها را آماده کرده بودیم . و بچه ها شوق و ذوق دیگری داشتند کسی بفکر پدر و مادر نبود . من جرأت نمی کردم بگویم چه کسی آرپی جی زن می شود . خودشان داوطلب آرپی جی زن می شدند . یک شخص بود که سن خیلی کمی داشت و خیلی کوچک بود . ایشون دائم اصرار می کرد می گفت آقا به من آرپی جی بدهید . از بچه های بروجرد بود . شما قدتان اندازۀ آرپی جی است از چیزهای دیگر استفاده کنید . ایشون قبول نمی کرد اینقدر شوق و ذوق داشت .

ما را حرکت دادند و شب به باختران رسیدیم و در صلواتی خوابیدیم . فردا صبح حرکت کردیم به سمت حاج عمران نمی دانستیم کجا هست آدرس گرفتیم و گفتند باید بروید نقده . ما ماشینها و جاده ها و شهرها را پشت سرهم جا می گذاشتیم . کامیاران ، سنندج ، سقز بود . همینطور که با ماشین می آمدیم بچه ها شوق و ذوق دیگری داشتند ما غروب به جنب صلواتی باختران از ترکان بود رسیدیم و همه قشری از نیروهای رزمی در آن منطقه بودند جا نبود ولی بچه ها با شوق و ذوقی که داشتند خوابیدند و غذا نبود . صبح زود حرکت کردیم و از کامیاران گذشته بودیم و نزدیک سنندج بودیم که برادران در آنجا صبحانه خوردند و قدری ماندند و حرکت کردیم در راه به بچه ها غذا می دادند و در راه نزدیک دیوان دره کنار یک رودخانه ایستادیم و بچه ها وضو گرفتند و نمازی خواندند . ظهر بود غذایی صرف کردند حرکت کردیم و به مهاباد رفتیم . مقداری ماندیم تا جایمان مشخص شد و حرکت کردیم و رفتیم اول به نقده رفتیم بعد به محمدیار رفتیم و در یک مدرسه ای ما را جا دادند . سرما در آنجا خیلی شدید بود و پنجره نداشت و ما را در مدرسه ای جا داده بودند که تازه داشتند درست می کردند . چون جا نبود و نیروها خیلی بودند حدود 6 گردان بودیم . هرکدام از بچه ها دو تا پتو با خودشان آورده بودند و همکاری می کردند . یکی به دیوار می زد . یکی زیرش می انداخت این به آن می داد . هر نفر دو پتو داشت و در هر ساختمان حدود 11 نفر می رفتند و حدود 5 تا پنجره داشت . که با پتو پنجره ها را می پوشاندند زمین یخ بود . دو نفری یک پتو زیرشان می انداختند و یک پتو هم به سقف می زدند و همان شبها بچه ها توجیه شده بودند می گفتند کی می رویم . نصف شب بلند می شدند و به راز و نیاز با خدا و دعا کردن به جان همدیگر . طوری شده بود که یک حاج آقایی بنام عادل ساری خوانی داشتیم ایشون فرماندۀ گردانی رزمی بودکه یک چشمش را از دست داده بود و روحانی از تهران بود که اخویش شهید شده بود . آن موقع ایشون در جمع ما بود و سخنرانی می کرد . به سبکی بود که بدل بچه های نشست . اول از امام زمان (عج) شروع می کرد یواش یواش می افتاد روی امام حسین و به انقلاب می رسید . ایشون خیلی به انگلیسی مسلط بود و بطوری روحیه بچه را ساخته بود و ما حدود هفت روز منطقه بودیم و هنوز بما اجازه نداده بودند که وارد عمل شویم گردان انبیاء یکی از بهترین گردانهای لشکر 57 است که ما بودیم . در حال حاضر فرماندهان لشکر روی آن خیلی حساب می کنند و قرارگاه هم روی این لشکر حساب باز می کند . ما را برای بعداً گذاشتند چون دشمن آمده بود و منطقه را دور زده و گرفته بود اینطور بود که نیروهای لشکرهای دیگر به منطقه می رسند و دشمن را به عقب می رانند وقتی ما به شناسایی منطقه رفتیم جسدهای عراقی به حدی بودند که ما با ماشین به زور می توانستیم حرکت کنیم . آتش دشمن هم شدید بود و یکسره جاده را می زد . ما و تمام فرماندهان رسیده بودند تا منطقه را شناسایی کنند . خیلی جسد و هلی کوپتر های دشمن در منطقه حاج عمران افتاده بودند و هلی کوپترها که بلند می شدند بچه ها با آرپی جی می زدند . یکی از برادران فرماندۀ گردان به اسم بهرام گودرزی که فرماندۀ گردان ابوذر بود . ایشون موقعی که شناسایی می کردند ترکش به پیشانیش می خورد . بچه ها می بندند و می گویند شما نیائید می گوید نه هیچی نشده . حالا مسئول محور است در یک تیپ . بعد دیگر منطقه برای ما شناسایی شد و ما به عقب آمدیم . قرار بود ما شب به ارتفاع بزنیم که ما را برای بعد گذاشتند . گردانهای اول و دوم زدند و ارتفاع را گرفتند . بعد به دلائل دیگر چون منطقه در قلب دشمن بود بچه ها به عقب آمدند . آن موقع فرماندۀ گردانها معاون گردانها و بچه ها شهید شدند . یکی از فرماندۀ گردانها درویش علی شکارچی بود که بچه پلدختر بود و یکی از بهترین فرماندۀ گردانهای آنجا بود . اول فرماندۀ گردان انبیاء بود بعد شد فرماندۀ گردان مالک اشتر شجاعت ایشون به حدی بود که در آن موقع می آمد به بچه ها سر می زد . در عملیات تیربار دشمن کار می کرد در منطقه استراتژیکی ، و بچه ها که می خواهند بروند این مانع است ایشون همیشه یک سرنیزه همراهش بود می رود و از پشت تیربارهای دشمن را از کار می اندازد و بغل دستی آنها او را می زنند و می ماند و گردانها به ترتیب می زنند تا نوبت گردان ما شد . ما از تپه شهدا وارد عمل شدیم . غروب شد و حاج آقا ذکر مصیبت کردند و برادر ناصر کریمی مصیبتی خواند و گفت ای کاش من جای شما بودم . چون بیشتر شما پر می کشید و پیش خدا می روید ایشون یکی از کسانی بود که پر کشیده و پیش خدا رفت . ما در شهر پیرانشهر بعد از خواندن ذکر مصیبت هر گروهان در یک مدرسه بودیم و چون دشمن می آمد و بمباران می کرد پراکنده شدیم . همه بچه ها در مدرسه ای که همه جمع شدیم و از آنجا می خواستیم بطرف دشمن حرکت کنیم . در اینجا بچه های اطلاعات ، تخریب رسیدند و بچه هایی که آشنا بودند دست به گردن همدیگر می انداختند و حلالیت می خواستند می گفتند ما را شفاعت کن و با هم پیمان می بستند یکی از برادران یدالله آذرخش بود که من قبلاً با او پیمان بسته بودم . یکسال در جبهه بود و بدنش ناقص بود و دستش لمس بود در اثر ترکش . و در دربندیخان باز مجروح می شود و در عملیات هم بود و به هم گفتیم تا جنگ هست قول بدهیم با هم در یک لشکر باشیم و اگر ان شاالله جنگ تمام شد در لبنان با هم باشیم . یعنی هر جا بودیم . با هم باشیم من این قول را به او دادم او هم این قول را بمن داد . و هر کدام زودتر رفت دیگری را شفاعت کند و من که به قولم تا حالا که هستم وفا کردم و از خدا می خواهم که در این راه باز هم مرا ثابت قدم بدارد . ولی ایشون در عملیات شهید شدند . بعد از اینکه همه بچه ها همدیگر را بغل گرفتند سوار ماشین شدیم و به سمت خط رفتیم . داخل ماشین که می رفتیم بچه ها نوحه می گفتند و سینه می زدند . و از خوشحالی همدیگر را در بغل می گرفتند تا به نزدیکیهای منطقه رسیدیم . شب بود و هوا تاریک بود و ماشینها باید با احتیاط می رفتند . و ماشینها یکی یکی می رفتند . کل جاده را می زد و خیلی دقیق جاده را می زد . ما داخل کمپرسی بودیم که به فاصله خیلی زیاد از هم می رفتیم . ما به منطقه ای می رفتیم که پیاده شدیم و باید پیاده می رفتیم و حدود 1500 متر به خط خودمان مانده بود . بچه ها پیاده شدند و دشمن سر جاده را می زد . بچه ها از بغل جاده رفتند و بخواب و پاشو را خودشان انجام می دادند تا بخط رسیدند . یکجا ایستادیم تا از خط خودی حرکت کنیم و دشمن نبیند . یک خمپاره آمد و به وسط ستون خورد و تعدادی که سر ستون را داشتند شهید شدند . یکی برادر یدالله آذرخش بود یکی رحیم رشنو ، روح الله سپه وند ، شهید اصغر احمدی نژاد بودند که شهید شدند .طوری بود که وقتی می زد بچه ها اعتنا نمی کردند رفتند چون هدف جای دیگر بود ما خودمان را داخل شیار انداختیم و بطرف دشمن حرکت کردیم . از خط خودمان که حرکت کردیم . هوا مهتاب و نیمه شب بود و شب چهاردۀ ماه بود . طوری که اسلحه هایمان برق می زد بطرف دشمن و جاهایی بود که شیب 80% بود و باید بچه ها خم می شدند . در ستون که می رفتیم بچه ها با هم شوخی می کردند . سید هم با ما بود و در آن ستون خیلی با هم شوخی می کردیم . قبلاً هم در منطقه ای که می خواستیم آماده شویم با هم شوخی می کردیم . موقعی که داشتیم می رفتیم ایشون می خواست با من صحبتی بکند ولی چون من ستون را کنترل می کردم تا فاصله نیافتد . ایشون می خواست صحبت کند من می گفتم سید تندتر برو چون می دانستم می خواهد شوخی کند آخرین مرتبه ای که می خواستم با ایشون صحبت کنم ایشون را ندیدم حرکت کردیم و رفتیم به طرف خط دشمن یعنی 100متری خط دشمن رسیدیم و بچه ها نیروها و تیربارچی و آرپی جی زنها را چیده بودند . ما رسیدیم و از عقب بچه ها راجمع می کردیم . دیدیم بچه ها نشستند گفتم بچه ها بلند شوید . من معاون دسته بودم . و بطرف دشمن حرکت کردیم و به 30 متری دشمن رسیدیم . و بچه ها را آرایش دادم و گفتم اینجا بنشینید . هوا مهتاب و ماه نیمه بود ولی دشمن کور بود . ما سر و صدا دشمن را می شنیدیم و در خط بود ولی ما را نمی دید . ما با تکبیر یکی از برادران به خط دشمن زدیم و دشمن اینقدر وحشت کرده بود که تیربارچی دشمن سرش را در سنگر کرده بود و سر اسلحه را بالا گذاشته بود و فقط تیر می زد و تیرهایش هم هوایی بود و ما اصلاً تیر زمینی نمی دیدیم . دشمن آرپی جی به عقب می زد و اسلحه داخل سنگرها را هم می زد ولی متوجه نمی شدند . یکی از برادران به اسم بهرام دارایی گفت تیربار دشمن کار می کند . من به بچه ها گفتم شما ساکت باشید من می روم . من رفتم و به دو متری تیربار رسیدم و نارنج را کشیدم و به زانو نشستم و برای دشمن انداختم دشمن مرا می بیند و او هم یک نارنجک می اندازد ولی نارنجک من زودتد عمل می کند و تیربار از کار می افتد ولی دشمن هم مرا از کار می اندازد و می خواستم بلند شوم احساس کردم ترکش نارنجک بمن خورد و پشتک زدم و به عقب آمدم . دیدم جهانگیر پهندوش که پسر 14 ساله بود و عرفانی بود و صحبتهایی می کرد که انسان دوست داشت پای سخنرانیش بنشیند و چهره اش بقدری نورانی بود که وقتی من می خواستم با او صحبت کنم خجالت می کشیدم و مطالبی را که می خواستم به او بگویم از یادم می رفت پای ایشون روی مین می رود و پایش از بالای ران قطع می شود و او را همراه تعدادی از بچه ها به عقب می آورند . اینکار ادامه داشت تا نزدیکیهای صبح که بچه ها خط را می شکنند و دشمن فرار می کند و بچه ها سنگرها را پاکسازی می کنند و پاتک دشمن شروع می شود . آتش دشمن بحدی بود که کل منطقه که 100 متر ارتفاع داشت و تپه شهدا بود . آتش که دشمن در این منطقه می ریخت اهم از کاتیوشا ، مینی کاتیوشا ، توپخانه بطوری بود که فقط دشمن 80 قبضه سلاح سنگین داشت و روی این ارتفاع کار می کرد . هر گلوله ای که در این ارتفاع بخورد حداقل تا 200 متر ترکشهایش پخش می شود . بدون سلاح سبک فقط 80 قبضه سلاح سنگین بود هلی کوپتر ما آمد می زد و هواپیما سر ارتفاع را بمباران می کرد . وقتی دشمن صبح زود پاتک می کند طوری می شود که یکی از برادران دو دستش قطع می شود به اسم محمود سپه وند که دانشجو بود و حالا در خرم آباد است . دستها ایشون یکی از پائین و یکی از بال قطع می شود ولی با این حال برای بچه ها مهمات می آورد و به بچه ها کمک می کند یکی از بچه ها بود که تمام سر سینه اش و پا و دستش ترکش خورده بود ولی یکسره پشت تیربار کار می کرد . با آرپی جی کار می کرد . می گفتند برو عقب می گفت من دیگر چنین فرصتی را پیدا نمی کنم . حالا که می خواهم به لقاء خداوند برسم شما به من می گوئید برو عقب آن لحظه ، لحظه ای شده بود که دیگر ما نمی توانستیم چیزی بگوئیم و آتش دشمن طوری بود که همه بچه ها مجروح شدند من چون نمی توانستم حرکت کنم به عقب آمدم و امدادگرن می خواستند مرا به عقب ببند گفتم احتیاجی نیست که مرا ببرید خودم می روم .

با یکی از برادران به عقب می آمدیم گفت چشمایم کور شد . گفتم مسئله ای نیست . تو چشم نداری من هم پا ندارم . دستم را بگردنش انداختم و گفتم تو پای مرا بگیر و من راه را نشان می دهم ارتفاع شیب زیادی داشت و این بندۀ خدا اذیت می شد من ایشون را جلو می فرستادم و خودم را روی زمین می کشیدم تا به جاده آمدم و به من حالت ضعف دست می داد . ایشون گفت شما کول من سوار شوید اول قبول نکردم دشمن آتش شدیدی در جاده می ریخت . نیروها بغل بودند و در آن جاده ای که آن همه آتش می آمد بچه یک حالتی داشتند و روحیه دیگری داشتند . برادری داد می زد یا مهدی و از کربلا می خواند . و در جاده می رفتند و می گفتند مسخره بازی است این چه گلو له ای است که دشمن می زند . آتش تهیه ای بود که وجب به وجب را وی زد ولی اینها به آن آتشها بی خیال بودند یکی از برادران از بالا آمد و فکش گلوله خورده بود و دستش را به فکش گرفته بود اسمش آقای مرادی بود ما او ما او را صدا کردیم و پهلوی خودمان آوردیم و سه تایی حرکت می کردیم من چون دو پایم خورده بود یک دستم را روی شانه این و دست دیگرم را روی شانه آن بندگان خدا گذاشتم و به آن آمبولانس رسیدیم آمبولانس گفت بچه های دیگر آتش برایشان شدید است و بمانیم تا تعدادی دیگر از برادران بیایند ولی وقتی دیدند حال این برادر خیلی خراب است سوار شدیم تعاون می خواست از ما آدرس بگیرد که چه کسانی مجروح می شوند برادری که آدرس می نوشت برادرش در نصر 8 شهید شهید شد و گلوله آمد و بغل آمبولانس خورد ما همه داخل آمبولانس دراز کشیدم و گفتیم دیگر آمبولانس منفجر شد ولی گلوله فقط آمبولانس را پنجر کرد و یک متری ما خورد دست برادری که آدرس می نوشت از بالای آرنج قطع شد و گفت یا مهدی (ع) و دستش را گرفت و داخل آمبولانس گذاشتند و سه ، چهار نفری که آمدند اسم بنویسند مجروح شدند و آمدند داخل آمبولانس و طوری صدا می زدند که من فکر خودم نبودم . بچه ها روی پایم می نشستند و وقتی سر و صدا آنها را می دیدم واقعاً شرمنده می شدم این بندگان خدا مگر کی هستند کسانی هستند که دنیا را باین همه زیبایی پشت سرگذاشتند برای رضای خدا به منطقه آمدند و می جنگد و جانفشانی می کنند به عقب رسیدیم و مدتی در بانه بودیم بعد از آنجا به تبریز و از آنجا به تهران آمدیم و معالجه شدیم و برگشتیم .

در منطقه نزدیک ظهر دوباره دشمن پاتک می زند و بچه ها بقدری مجروح می شوند که فقط 20 نفر روی ارتفاع می مانند . یعنی بقیه بچه ها مجروح و بیشترشان شهید می شوند آتش دشمن شده شدید بوده و تا ظهر نیروی کمکی نمی رسد و در اثر آتش شدیدی که روی جاده می ریزد تا عقبه ما را ببندد . ولی بچه ها منطقه را مثل شیر نگه داری می کنند تا اینکه نیرو می آید و آن منطقه را می گیرد و نیرو بجای نیروها می آید و نیروها به عقب می آیند . برادرانی که در آنجا شهید و مفقودالاثر شدند وقتی ارتش حمله می کند بیشتر برادرانمان که مفقود بودند بعد از یکسال که برفها آب می شود بدنهای آنها پیدا می شود و به عقب می آوردند .(شماره نوار:51256،قسمت Aنوار)


برچسب‌ها: حاج عمران

ارسال در تاريخ جمعه ۱۱ اردیبهشت۱۳۹۴ توسط sajad

این خاطرات برای اولین بار در این وبلاگ انتشار پیدا می کند... به دلیل اینک این خاطرات در دهه 60 ضبط شده اند سرنوشتی از روایی در دست نبود...

... تیپ قرار بود به منطقه جدید از خرم آباد حرکت کردند و به منطقه شفیع خانی رفتیم در آنجا چونکه اعلام شده بود به تیپ و مأموریت در پیش دارید گردانها شروع به انجام مانورهای زیادی می کردند از جمله شب و روز با میدان تیر و این مسائل و همچنین در آن زمان بود که تعداد زیادی از معلمین به صورت بسیجی از مدارس اعزام شده بودند و نیروی زیاد و با کیفیتی در اختیار تیپ بود بعد از مدتی که در منطقه شفیع خانی بودیم به تیپ اعلام شد که حرکت کنند به سوی شمال غرب کشور که ما هم همراه با گردانی که در آن بودیم حرکت کردیم و به منطقه غذب رفتیم با دو سه شبانه روز که در راه بودیم خلاصه به نقده رسیدیم و در آنجا گفتند که عراق دست به پاتک زده و بناست شهر پیرانشهر را با چند تیپ و لشکر تصرف کند جمهوری اسلامی بنا دارد جلویش را بگیرد از جمله یکی از تیپهایی که این مأموریت را برای جلوگیری از عراق به آن مأموریت داده بودند تیپ 57 بود که ما یک شب در نقده بودیم فردای آن روز به اطراف پیرانشهر رفتیم و در آنجا اعلام کردند که شب همان روز غروب همان روز باید جلو برویم و جلوی دشمن را بگیریم و دشمن در حال پیشروی است که گردان ما غروب همان روز حرکت کرد و در نزدیکی همان به اصطلاح منطقه معروف به حاج عمران بود رفتیم یک مقدار شب استراحت کردیم فرمانده گردان با مسئولین یگان رفتند بازدیدی از منطقه داشتند بعد از برگشتن اعلام کردند آماده باشید نصف شب جلو می رویم و جهت مقابله با دشمن و بالاخره تا ساعت حدوداً دوازده ما منتظر ماندیم که دستور دادند حرکت کنید گردان ما به صورت دو ستونی حرکت کردند البته به صورت راهپیمایی چون یک جاده که بود جاده ماشین رو بود و خلاصه نیروها به صورت دو ستونه حرکت کردند و دشمن هم چونکه آمادگی کامل داشتن و حدوداً ده تیپ و لشکر در آن زمان گفتم که وارد عمل شده و آتش زیادی هم روی منطقه ریخت چون منطقه حاج عمران به صورت گردنه ای بود که تمام آتش دشمن تمرکز شده بود در این گردنه و آتش بسیار سنگین بود در حین حرکت گردان ، گردان مواجعه شد با آتش زیاد دشمن بطوری بود که گلوله مستقیم به داخل ستون ها می خورد و حدوداً یک گروهان از ما در بین راه تلف شد چه شهید شدند و چه مجروح شدند نیروها ناچار شدند که گردان را به صورت یک ستونه حرکت بدهند تا تلفات کمتر بشوند و بعد از طی مسافت زیادی نزدیکیهای صبح بود که به خط مقدم رسیدیم جایی که درگیری بود البته در غروب آن روز با شناسایی که مسئولین گردان انجام داده بودند یک مقدار آشنائی داشتند وضعیت تغییر کرده بود و ما همین به صورت ستونی که جلو رفتیم گروهان یک جلو و دو سه پشت سرش ، گروهان یک که در جلو بود خود شهید شکارچی در جلو به عنوان فرمانده گردان در جلو گروهان حرکت می کرد همراه با بی سیم چی و فرمانده گروهان پشت سرش ، جلو رفتند یک مقدار و در این فکر بودند که مثلاً نیروی عراقی در فلان تپه فلان ارتفاع مستقر است و در آنجا درگیر می شویم که نیروی عراق فهمیده بود که نیروها ما جلو می روند خلاصه یک تاکتیکی بکار برده بود و خلاصه نیروهای خودش را به عنوان کمین جلوتر آورده بود که گروهان یکم را همراه با شهید شکارچی تقریباً به حالت محاصره در آمدند و از سمت چپ و راست از طرف عراقیها تیر می خوردند و اکثر گروهان چه شهید شدند چه مجروح شدند به جز یک عده افراد کمی که توانستند به عقب برگردند و از جمله خود شهید شکارچی در همان منطقه به شهادت رسید جنازه ایشان هم جامانده که دیگر کسی نتوانست به جنازه ایشان دسترسی پیدا کند بعد گروهان ما گروهان دوم بود ناچار بودیم پدافند کند و در روبروی نیروی عراقی بمانیم و جلو تر نرویم چون که در داخل شیار حالت دامی درست کرده بودند که اگر ما هم می رفتیم همان قضیه گروهان یک پیش می آمد و ما حالت پدافند گرفتیم و نیروها درگیر شدند و بچه ها شروع به آرپی جب زدن ، تیربار و این مسائل شدند از جمله بنده که در آن زمان آرپی جی زن بودم شروع کردیم به تیراندازی با آرپی جی البته هنوز با منطقه آشنائی پیدا نکرده بودیم و وضعیت دشمن در دست ما نبود تا حدوداً ظهر آن روز درگیری ادامه داشت که تعدادی از بچه های همراه ما مجروح شدند و یا شهید شدند در آن هنگام بود که ما مشغول آرپی جی زدن بودیم ناگهان یک گلوله خمپاره در کنار ما اصابت کرد و هم زمان با انفجار خمپاره گلوله های خود آرپی جی بنده که گلوله های اضافی در کنارم بودند منفجر شدند که دو نفری که در کنارم بودند به شدت مجروح شدند احتمالاً یکی از آنها هم شهید شد من بعداً نفهمیدم و خود بنده هم مجروح شدم از ناحیه کتف و چون وضعیت منطقه یک طوری بود که امدادگر نمی توانست جلو بیاید من ناچار بود خودم را با یک وسیله ای عقب بکشم و بعد از آمدن به عقب به من گفتند که باید خودت را به آمبولانس برسانی که من و چند نفر دیگر از بچه ها . . .

 بله در رابطه با شهید شکارچی که فرمانده گردان مالک اشتر بودند در آن عملیات قبل از عملیات که مشغول آموزشهای لازم بودیم انجام مانورها و راهپیمائی هایی که در شبنه روز انجام می دادیم ایشان همیشه همراه بود و با نیروهائی مشمول چه بسیج و چه کادر برخوردهای بسیار جالب داشتند ایشان به موقعش با بچه ها شوخی       می کردند حتی به مسائل ورزش اهمیت زیادی می دادند و همیشه در راهپیمائی ها یک جوری با نیروها برخورد می کردند که اصلاً نیروها با اینکه شبانه روز را به حالت راهپیمائی ادامه می داد و مشغول انجام راهپیمائی بود با این حال با برخوردی که ایشان با نیروها داشت اصلاً احساس می کردیم که هیچ وقت خسته نمی شویم و همیشه دوست داشتیم در کنار ایشان باشیم و قبل از حرکت به منطقه حاج عمران یک نفر داشتیم در گردان که ایشان سلمانی کار می کرد و موی سر بچه ها را اصلاح می کرد که از جمله موی سر ایشان را قبل از عملیات اصلاح کرد و گویا ایشان شوخی می کرد می گفت خلاصه سرم را خوب اصلاح کن که شاید شهید شدم رفتم و همین جور هم شد .(شماره نوار :16542،طرفA نوار)

 و بعد از عملیات حاج عمران به تیپ یک مقدار مرخصی دادند به خرم آباد آمد بعد از اتمام مرخصی هم دوباره به همان مقر به اصطلاح خود یعنی شفیع خانی رفتیم و گردان مالک اشتر هم در آنجا مستقر شد و بنده هم بعد از مدتی که استراحت پزشکی داشتم به آنجا رفتیم و خود را به گردان معرفی کردم با فرمانده گردان وقت که برادر راجی جانشین گردان بود و به عنوان فرمانده گردان معرفی شده بود با ما صحبت کرد و از وضعیت جسمی من سوال کرد من گفتم وضعیت جسمی من خوب است و می توانم کار بکنم در حین بود که حکم رسمی بنده هم از طرف ناحیه به تیپ فرستاده شده بود و من چون قبلاً پذیرش شده بودم و مراحل قانونی رسمی شدن را طی کرده بودم در گردان مالک هیچ چیز نگفته بودم و در همان لباس سربازی مشغول خدمت بودم که از طرف ناحیه حکم من به تیپ آمد و از آنجا هم به گردان اعلام کردند که ایشان از حالا به بعد بعنوان پاسدار رسمی می بایست مشغول خدمت بشود و تا قبل از رسیدن حکم بنده به عنوان معاون دسته مشغول خدمت بودم که با معرفی بنده به عنوان پاسدار رسمی مسئولیت یکی از دسته های گروهان یک را به بنده دادند و مشغول کار شدیم و بعد از مدتی باز دوباره آموزشهای لازم را که می بایست به نیروها بدهیم و انجام راهپیمائی یا مانوری که احتیاج بود تیپ از منطقه شفیع خانی به اسلام آباد غرب رفت و از آنجا گفتند که نیروها باید عملیاتی در شاخ شمیران انجام بگیرد  جهت آزاد سازی شاخ و در آن منطقه اسلام آباد تیپ یک منطقه ای را انتخاب کرده بود و شبیه به منطقه شاخ بود و حدود چند ماهی تیپ آنجا بود و در آن منطقه کار می کردند گردانها شبانه روز مانور انجام می دادند و موقعی که بنابود به طرف شاخ برویم که حتی تعدادی از نیروهای تیپ در آنجا جهت شناسائی یا کارهای دیگر رفته بودند که مثلاً از طرف دشمن عملیات لو رفت و کل منطقه شاخ را بمباران شیمیائی کرد که دیگر صلاح ندیدند ما آنجا برویم و عملیات را انجام ندادند و در آنجا هم مصادف شدیم با عاشورای سال65 که مراسم عاشورا را در همان منطقه اسلام آباد انجام دادیم و بعد از عاشورا هم د.باره تیپ از آنجا به سمت شفیع خانی عزیمت کرد باز در منطقه شفیع خانی مشغول کار شدیم تا اینکه گفتند جمهوری اسلامی بناست در جنوب عملیات کند و و عملیات کربلای 4 را در نظر گرفته بودند و تیپ 57 هم جزئی از آن دسته از یگانهائی بود می بایست در این عملیات شرکت کند که بعد از انجام چند شبانه روز مانور جهت آمادگی جسمی و روحی بچه ها ما به سمت جنوب حرکت کردیم .(شماره نوار :16542،طرفB نوار)

حاج عمران

حاج عمران

تصاویر یادگاری از رزمندگان لرستان3

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

تصاویر یادگاری از رزمندگان لرستان2

 رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

تصاویر یادگاری از رزمندگان لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

رزمندگان لرستان در8 دفاع مقدس رزمندگان وشهدای لرستان-مردان کوهستان شیران لرستان

میلاد امام زمان مبارک

 

غم مخور ایام هجرانش به پایان می رسد/

یوسف کنعان به کنعان می رسد/ پرده را از ماه بالا می زند/

آفتاب از شرم حیران می رسد/ نور را با خود هویدا می کند/

عاشقی با او به پایان می رسد

 

12فروردین روز جمهوری اسلامی ایران

فروردین روز جمهوری اسلامی ایران و استقرار حاکمیت الهی فرخنده بادنه یک کلمه زیاد ، نه یک کلمه کم

دهه فجر انقلاب اسلامی ایران مبارک باد


افسران - ﻣﺎ ﺑﺎید ﺗﻤﺎم ﻋﺸﻘﻤﺎن ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﺗﺎرﯾﺦ.

سالگرد عملیات غرورآفرین کربلای 5 گرامی باد


عملیات غرورآفرین کربلای 5

امام خمینی (ره) درباره وصیت‌نامه شهداست که فرمودند:

امام خمینی (ره) درباره وصیت‌نامه شهداست که فرمودند:
«این وصیت‌نامه‌هایی که این عزیزان می‌نویسند، مطالعه کنید. ۵۰ سال عبادت کردید، خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیت‌نامه‌ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.»

 تصاويري از دوران انقلاب

محرم آمد

شهید رسول نادری در مراسم سینه زنی در جبهه

شهید رسول نادری در مراسم سینه زنی در جبهه

شهید رسول نادری در مراسم سینه زنی در جبهه

شهید رسول نادری در مراسم سینه زنی در جبهه

 

شهید رسول نادری در مراسم سینه زنی در جبهه

صداقت آمریکایی

صداقت آمریکایی

صداقت آمریکایی

صداقت آمریکایی

صداقت آمریکایی

آوای انتظار با صدای دلنشین شهید کاظمی

آوای انتظار و یا پیشواز تلفن‌های همراه معمولا بیان گر سبک زندگی ، فرهنگ و نوع نگرش و علاقه مندی‌های یک فرد است . انتخاب فرهنگ ایثار و شهادت و پیاده سازی آن در سبک زندگی فردی نیازمند زیرساخت‌های مختلفی است.اپراتورهای تلفن همراه در این میان می‌توانند نقش بسزایی را در زندگی مخاطب و مشترک خود داشته باشند .

تارنمای اختصاصی شهید کاظمی‌مفتخر است که برای اولین بار در بهمن ماه سال ۹۱ کلیپ‌های صوتی با صدای شهید کاظمی‌را تولید و به عنوان پیشواز رایگان برای مشترکین ایرانسل قرار داد و این بار ۵ کلیپ صوتی دیگر از شهید کاظمی‌برای مشترکین همراه اول در نظر گرفته شده است که مشترکین می‌توانند فعلا با همان نرخ مصوب ۳۰۰ تومان از این سرویس استفاده نمایند .

از آنجا که اثر گذاری یک پیام دارای دو ویژگی مختصر و مفید بودن آن است ، طنین انداز شدن صدای یک شهید برای مخاطب در کمتر از ۴۰ ثانیه  می‌تواند در انتقال پیام شهدا اثر ویژه و مثبتی داشته باشد .

 

 

عنوان

پخش آنلاین

همراه اول

ارسال به ۸۹۸۹

ایرانسل

ارسال به ۷۵۷۵

رزمنده

 

 ۳۶۱۴۵

۲۲۱۱۸۹۰

فانوس

 

 ۳۹۲۹۵

۲۲۱۱۸۹۱

پیام شهدا

39297

به زودی

جامانده

 

39296

به زودی

تمنا

39294

به زودی

 

 

 

 

 

 

    

منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم.

اسرائیل غده سرطانی است چرا که یک سرزمین جعلی است .

اسرائیل غده سرطانی است چرا که یک سرزمین جعلی است .

 

بازگشت پيكر شهيد قدرت‌الله سرلك بعد از ۳۰ سال

يكي از هشت شهيد شناسايي شده توسط كميته جستجوي مفقودين نيروهاي مسلح، شهيد قدرت الله سرلك فرزند فرج الله است.نسخه قابل چاپ به گزارش خبرنگار فرهنگي خبرگزاري تسنيم، به دنبال تلاش گروه‌هاي تفحص در روزهاي اخير پيكرهاي مطهر 8 شهيد دوران دفاع مقدس طي عمليات درون مرزي در مناطق شرهاني، سومار، فكه، ابوغريب كشف شده و مورد شناسايي قرار گرفته است. يكي از هشت شهيد شناسايي شده توسط كميته جستجوي مفقودين نيروهاي مسلح، شهيد قدرت الله سرلك فرزند فرج الله است. او متولد 1322 است كه در عمليات والفجر1 در منطقه فكه به شهادت رسيده است.

بازگشت پيكر شهيد قدرت‌الله سرلك بعد از ۳۰ سال

سال 1322 وقتي دريكي از روستاهاي اليگودرز چشم به جهان هستي گشود و با آمدن خود نعمت و بركت را به خانواده مسلمان و متدين خود به ارمغان آورد، در گوش او درس ايمان و بندگي خدا را زمزمه كردند.حاصل آن درس ،جز عشق و محبت ،چيز ديگري نبود.محبتي كه او را تا وادي نور در كربلاي ايران رهنمون شد.در كنار هزاران لاله بشكفته،خط خدا را خواند و به تفسير آيه هاي آفرينش نشست.

دوران كودكي را با آرامش توام با زيبائي گذراند و براي آموختن به مكتب رفت و تا مقطع دوم ابتدائي تحصيل نمود. با پيروزي انقلاب اسلامي به آرزوي خود در از بين رفتن طاغوت و برقراري حكومت اسلامي رسيد و براي حفظ اين نعمت بزرگ خداوند ،به شجره طيبه بسيج پيوست.با اخلاق نيكو و منش عالي كه داشت از جمله بسيجيان موفق و مخلصي بود كه زندگي خود را وقف خدمت به اسلام و انقلاب كرده بود.عمل به احكام نوراني اسلام را از اولويتهاي زندگي خود ميدانست و نسبت به نماز بسيار مقيد و انجام آنرا در اول وقت براي خود مقدم ميشمرد. از طبيعت، سخاوتمندي را به خوبي آموخته بود و هميشه در زندگي همراه و پشتيبان درماندگان و فقيران بود.

بازگشت پيكر شهيد قدرت‌الله سرلك بعد از ۳۰ سال

 

سال 1360 براي اولين بار از طريق بسيج عازم جبهه شد و در پاسخ خانواده خود كه از رفتن او ناراحت بودند گفت :

احساس ميكنم تازه بدنيا آمده ام و خداوند مرا مورد لطف خود قرار داده تا بتوانم در دفاع از حكومت اسلامي و كشور عزيزم ايران سهيم باشم.

اين شهيد كه ازدواج كرده و داراي 2 فرزند بود در روز خداحافظي آنان را به خدا سپرد و از آنها خواست كه با رعايت حدود اسلامي در پاسداري از خون شهيدان پيشقدم باشند. در عمليات والفجر 1 در منطقه شمال فكه شركت نمود و سرانجام در تاريخ 22 فروردين 1362 در نيمه شب با انفجار مين پيكرش خونين شد و براي هميشه از ديد دوستدارانش پنهان گرديد.روح بلندش راهي آستان مقدس دوست شد و در كنار سفره شهيدان ميهمان گشت.

پيكر مطهر شهيد سرلك نيز مانند 7 شهيد ديگر در ايام شهادت حضرت علي(ع) در تهران به خاك سپرده خواهد شد. در حال حاضر از او تنها يك فرزند به نام زهرا سرلك باقي مانده است و فرزند پسر او به رحمت خداوند رفته است. همسر اين شهيد گرامي براي ملاقات با پيكر او راهي تهران شده است.

 

 

کبری نصیری، همسر شهید سرلک که چند سالیست از تهران به الیگودرز(محل تولدش) رفته است صبح امروز برای دیدار با پیکر همسرش به تهران آمده است. او از ایمان و اخلاق مداری همسرش تعریف می‌کند و می‌گوید: به خاطر ندارم که با من و بچه‌هایش در تمام سال‌های زندگی دعوا کرده باشد یا با کسی بدرفتاری داشته باشد. او همیشه عاشق امام و انقلاب بود و هر جا صحبت از فعالیت انقلابی می‌شد، حضور داشت.

نصیری در ادامه می‌گوید: همسر شهیدم قبل از انقلاب و در آستانه پیروزی انقلاب فعالیت‌های مبارزاتی زیادی علیه رژیم شاه داشت و همیشه ساواک دنبال او بود. وقتی هم که جنگ شد گفت باید برای جهاد به جبهه بروم. وقتی به او گله می‌کردم که با این بچه‌های کوچک به تنهایی چه کنم؟ می‌گفت نگران نباش این‌ها خدا را دارند.

بازگشت پيكر شهيد قدرت‌الله سرلك بعد از ۳۰ سال


همسر شهید سرلک دو فرزند از شهید به یادگار داشته است که چندی پیش فرزند ارشد او در یک سانحه رانندگی از دنیا رفته است و در حال حاضر زهرا سرلک تنها فرزند شهید است. کبری نصیری با اشاره به اینکه وقتی همسرش شهید شد بچه‌هایش کوچک و دانش آموز مقطع ابتدایی بودند می‌گوید: بچه‌هایم بهانه پدر را می‌گرفتند اما مجبور بودم خودم به تنهایی برایشان هم پدر باشم و هم مادر.خیلی خوشحالم که بعد از ۳۰سال دوباره پیکر همسر شهیدم را ملاقات می‌کنم و به این انتظار ۳۰ساله پایان می‌دهم.

او در ادامه می‌گوید: طبق وصیت نامه شهید و همانطور که توصیه کرده بود پیکرش را در بهشت زهرای تهران به خاک می‌سپاریم.

شهید قدرت الله سرلک فرزند فرج الله متولد ۱۳۲۳ الیگودرز است. او در سوم اسفندماه ۱۳۶۱ توسط گردان کمیل در لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) برای آخرین بار به جبهه اعزام شد و در ۲۲ فروردین ۱۳۶۲ و در عملیات والفجر۱ و منطقه فکه بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. پیکر شهید سرلک بعد از ۳۰ سال در عملیات درون مرزی کشف شد. به همراه پیکر شهید وسایل شخصی او نظیر مهر و جانماز، پلاک شناسایی، تقویم، خودکار و شانه او هم موجود بود.

پیکر شهید سرلک، ۳۰سال بعد از شهادتش در روز ۲۱ ماه مبارک رمضان و مصادف با شهادت حضرت علی(ع) در تهران تشییع و در قطعه ۵۰ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده خواهد شد.

به‌دنبال تلاش گروه‌های تفحص در روزهای اخیر پیکرهای مطهر ۸ شهید دوران دفاع مقدس طی عملیات درون‌مرزی در مناطق شرهانی، سومار، فکه، ابوغریب کشف شده و مورد شناسایی قرار گرفته است. طبق اعلام سردار سیدمحمد باقرزاده، رئیس کمیته جست‌وجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح پیکر ۸ شهید شناسایی شده به لشگرها و یگان‌های ۲۷ محمد رسول الله(ص)، ۲۱ حمزه سیدالشهدا(ع)، ۷ ولی‌عصر(عج) و ۴۰ سراب مربوط می‌شوند که در ایام شهادت امیرالمؤمنین(ع) در تهران، خوزستان، گلستان و همدان تشییع و به خاک سپرده می‌شوند.

 

 

 

 

 

 

 

السلام عليك يا صاحب الزمان

 

سلام وعلي آل ياسين....


تا توزمن بريده اي

من زجهان بريده ام

تا تومراد من دهي

من به خدا رسيد ه ام...



التماس دعاي فرج

 

مقاومت رمز پیروزی اسلام است...

مقاومت رمز پیروزی اسلام است...

عملیات حاج عمران

سال روز عملیات حاج عمران که در تاریخ ۲۶تا۳/۳/۱۳۶۵ مقابل دفاع متحرک عراق صورت گرفت را گرامی می داریم .

سال روز عملیات حاج عمران که در تاریخ ۲۶تا۳/۳/۱۳۶۵ مقابل دفاع متحرک عراق صورت گرفت را گرامی می داریم .

یاد ونام شهدای این عملیات گرامی باد.

سوم خرداد


افتخار عالم وجود

افسران - افتخار عالم وجود
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام «از معجزات تاریخ و افتخارات عالم وجود است، زنی که در حجره‏ ای کوچک و خانه ‏ای محقر، انسانهایی تربیت کرد که نورشان از بسیط خاک تا آن سوی افلاک و از عالم ملک تا آن سوی ملکوت اعلی می ‏درخشد.»

(امام خمینی )

حماسه سیاسی حماسه اقتصادی

حماسه سیاسی حماسه اقتصادی

نوروزت مبارک

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز
هر سال این فکر را به یادمان می آورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند.

قسمت اول مستندی از زندگی سردار شهید نعمت الله سعیدی

شمادوستان می توانید برای دیدن روی لینک یا تصویر کلیک نمائید.

منتظر نظراتتان هستیم.

http://www.aparat.com/v/e0iW8

قسمت اول مستندی از زندگی سردار شهید نعمت الله سعیدی

قسمت اول مستندی از زندگی سردار شهید نعمت الله سعیدی فرمانده عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) همراه با خاطرات برادر،همسر و همرزمان شهید

پنجمین نشست قصه ها و غصه های جنگ

پنجمین مراسم از سلسه نشست های خاطره گویی دفاع مقدس ( قصه های جنگ و غصه های جنگ ) ۱۳/اسفند ماه/۱۳۹۱ بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد قائم (عج) قاضی آباد خرم آباد ( خیابان نهم ) برگزار می گردد.

http://enfetar.ir/?p=16123

گزارش تصویری/ تخریب میعادگاه رزمنده گان لرستان

پادگان شهید شفیع خانی» محل آموزش‌های عمومی و تخصصی رزمندگان لرستان، واقع در ۲۵ کیلومتری جاده اندیمشک- خرم‌آباد به خاطر بی‌توجهی مسؤولان استان تخریب شد.

در و دیوارها و زمین‌های اطراف این پادگان بعد از گذشت ۲۳ سال از پایان جنگ تحمیلی، آکنده از عطر و احساس آن زمان‌ها بود.

روی دیوارهای این پادگان نقاشی‌ها، تبلیغات و دست خط شهدا وجود داشت. «شرف المکان به المکین»؛ شرافت وارزش اماکن به حضورانسان‌های والایی‌ست که به آنجا ارزش می‌دهند. یاران روح‌ا… به شفیع خانی عزت دادند و ما قدر آن را ندانستیم.

رزمندگان تیپ ۵۷ لرستان درجبهه‌های غرب وجنوب دوشادوش سایررزمندگان اسلام درنبردبادشمن بعثی بودند وتعدادنیروهاوگردان‌‌هادرپادگان شهیدشفیع‌خانی کم وزیادمی‌‌شد؛البته درمنطقه غرب چندپایگاه یامحل استقراربرای تیپ ۵۷ تهیه کرده بودند،اماپادگان شفیع‌خانی مهمترین محل استقراروآموزش رزمندگان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل(علیه‌السلام) بود.

پادگان شهیدشفیع‌‌خانی بعدازعملیات «والفجر ۶» و شهادت «محمدشفیع‌خانی» که از نیروهای این تیپ بود، به این نام ثبت شد؛امااکنون از این محل باآن همه معنویت به جامانده ازرزمندگان لرستان وباآن همه خاطرات به جامانده وافتخارات ثبت شده، چیزی جز خاطرات گذشته باقی نمانده است.

چرا مسؤولان از این فضا استفاده نکردند؟ پادگان‌هایی مثل دوکوهه و ابوذر، یک موزه و یادمانی از حماسه ملت ما است. این پادگان هم می‌توانست موقعیت خوبی برای نشان دادن رشادت رزمنده‌های لرستانی باشد. خیلی از بچه‌های ما از همین پادگان به سوی شهادت پر کشیدند.

با توجه به اهمیت کار فرهنگی و ضرورت هویت بخشی، این مکان با آن شرایط معنوی و جغرافیایی می‌توانست در ایام راهیان نور یا ایام دیگر این نقش اساسی را ایفا کند.

حسرت ضبط نکردن فیلم، صوت و عکس رزمنده‌های لرستانی در ایام دفاع مقدس همیشه همراه ماست. حال با تخریب پادگان شفیع‌خانی دیگر به طور کامل راه خود را با گذشته بستیم. حال و آینده را فراموش کردیم و این شد که این یادگار را با کوله‌بار عظیمی از غصه‌ها وقصه‌ها با عادت فراموشی و بی‌مسؤولیتی عده‌ای از دست دادیم.

هر استان با عنایت خداوند سهمی در پیروزی دفاع مقدس دارد اما سهم لرستان چقدر است؟

کدام اسناد یا اماکن سهم بزرگ لرستان از دفاع مقدس را بیان می‌کند؟

تاکنون چند بار رزمندگان لرستانی همچون رزمنده‌های استان‌های دیگر گرد هم جمع شده‌اند و حماسه دفاع مقدس را یادآوری کرده اند؟

کدام موزه در استان نشانی از تاریخ ۸ سال پر از حادثه ایران اسلامی در خود جا داده است. در قلعه فلک الاافلاک خرم‌آباد می‌توان سراغ همه چیز را گرفت اما حماسه آفرینی فرزندان این استان جایی در آن ندارد.

کجایند دلسوختگان محفل شهدا؟ کجایند اصحاب رسانه؟ کو دلسوزی مسؤولان فرهنگی استان؟ بیایید ببینید که چگونه میراث فکری فرهنگی خود را به طوفان بی فکری و بی خیالی عده ای سپردیم. کاش حداقل شرایط دیدار مردمی را محیا می کردند تا خود مردم آستین همت را برای حفظ آن و ترویج معانی قدسی، در لایه لایه سنگریزه ها و دیوارهای آن بالا می بردند.

نسل منِ جوان، کم و بیش با تاریخ معاصر آشنا است اما نسل‌های آینده چطور؟

هویتشان چگونه شکل خواهد گرفت؟

ایثار و شهادت طلبی را چگونه خواهند آموخت؟

همه این دغدغه‌ها زمانی نقطه امید پیدا خواهند کرد که ما حرفی برای گفتن یا حجمی برای نشان دادن داشته باشیم.

اما باید پرسید این مکان به جا مانده از رزمندگان لرستان با این همه خاطرات به جا مانده و افتخارات ثبت شده چرا به این وضع افتاده است؟

میعادگاه رزمندگان استان لرستان بعدازجنگ به یک شخص ‌فروخته شد؛چندی پیش اداره حفظ آثارونشرارزش‌‌های دفاع مقد س لرستان برای حفظ این یادمان اقدام به خریداری پادگان شهیدشفیع‌خانی کردامابه علت بالابودن هزینه برای خرید،این یادمان دفاع مقد س خریداری نشد تا باز غصه ی خرج کردن بودجه های فرهنگی که در ناکجاها صرف می شود را بخوریم.

یاداشت و عکاس: عزیزبابانژاد

«این تصویر پادگان شفیع خانی قبل از تخریب است»IMG_0049«تصاویری که از تخریب پادگان شفیع خانی گرفته شده است»

IMG_1500

_MG_1589

6

IMG_1509

IMG_1532

IMG_1536

IMG_1537

IMG_1539

IMG_1542

IMG_1544

IMG_1552

IMG_1563

IMG_1569

IMG_1580

http://enfetar.ir/?p=16072